خبر دادند که هفتهی آینده، تعدادی از اسرای جنگی به کشور برمیگردند. وقتی این خبر را به من و مادرم دادند، یعنی صاحب خبر شما هستید و احتمالا پدر من هم جزء یکی از این آزادههاست. از هول خبر، قُلک یک سالهام را شکستم و با پولش برای پدری که ازش خاطرات مبهمی به یاد داشتم، یک جفت دستکش گرم گرفتم که حتم داشتم در آن سرمای استخوانسوز به دردش میخورد. چون با خودم قرار گذاشتهبودم که از فردای روزی که برگشت، هر روز با موتوری که گوشهی انباری افتادهبود، برویم دور دور! و نگذارم دستهایش یخ بزند. آن را کادوپیچ کردم. هنوز که هنوز است، آن کادو را دارم. مثل همان روز اولش. باز نشده، بعد از سیوپنج سال. آخر، پدرم که برگشت، فراموش کردهبود که دستهایش را با خودش بیاورد.
برچسب : نویسنده : 9vrtakalllom1 بازدید : 158